دوست عزير بعد از ديدن 5 پروژه طراحي و اجرايي و گوشه اي از کار هاي اين مجموعه شما را به شعري از سهراب سپهري دعوت مي کنم
نيست رنگي که بگويد با من
اندکي صبر، سحر نزديک است
هر دم اين بانگ برآرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريک است!
خندهاي کو که به دل انگيزم؟
قطرهاي کو که به دريا ريزم؟
صخرهاي کو که بدان آويزم؟
مثل اين است که شب نمناک است
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من، ليک، غمي غمناک است
پشت درياها شهري است
که در آن پنجرهها رو به تجلي باز است
بامها جاي کبوترهايي است، که به فواره هوش بشري مينگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتي است
مردم شهر به يک چينه چنان مينگرند
که به يک شعله، به يک خواب لطيف
خاک، موسيقي احساس تو را ميشنود
و صداي پر مرغان اساطير ميآيد در باد
پشت دريا شهري است
قايقي بايد ساخت